دنیا گذاشته رو اسلوموشن و سرعتش کم شده، انگار همه چیز داره با یه طمأنینه پیش میره. تقریبا ترک دنیای مجازی هم کرده بودم، برعکس آدم هایی که این روزا بیشتر از همیشه غرقش شدن. هر بار یکی از این شبکه ها رو باز میکنم یکی داره از بهینه گذروندن، یا به بطالت گذروندن این روزا میگه. اما این ذهن شلوغ و درهم من خیال اسلوموشن نداشت. کلی درگیری فکری و عملی، که گاهی اوقات دلم میخواست بزنم زیر میز و برم یکم با خودم تنها بشم.

حالا به لطف این حال ناپایدار واقعا همه چیزو تعطیل کردم، و حتی وقتی خودم میخوام بشینم با سرعت سر کارهام، تب یا بدن درد یا یکی دیگه از علائم میان سراغمو حتی فکر کردنم هم متوقف میشه. یه وقتایی من برای اون یه بخش از کتابمو میخوندم، یه وقتایی اون برای من. حالا گاهی مجبورم بهش بگم اصلا نمیفهمم چی میخونی، خودت بگو موضوع چیه، یا بگم نخون.

ما همیشه حرف برای گفتن به هم داریم، انقد که باعث تعجب خیلیاس. ما اصن به کنار هم بودن عادت داریم، این روزها برامون نه عجیبه نه جدید!

اما این روزای آخر حال اونم خیلی سر جاش نیست. یکم انگار نگرانه، که کمتر حرف میزنه. کمتر حرف میزنیم. البته هیچ وقت حرفای اون تموم نمیشه

حالا انگار دارم یکم آرامش و س این روزها رو درک میکنم.

ما که تا یکی دو روز قبل از عید همچنان درگیر پاتک عجیب رئیس بودیم، الان همه مون غلاف کردیم. رئیس همچنان داره بدو بدو میکنه برای شوآف هاش، مهره میچینه، یکه تازی میکنه، پست میذاره و دروغ هایی که یه زمان ما باورمون میشد داره به خورد مخاطباش میده، جدی گرفته همه چیزو.

و ما. انگار دیگه هیچ کدوم حوصله این بازیها رو نداریم.

شایدم من ندارم و فک میکنم بقیه هم ندارن. ولی از اینکه بحث های گروه یهو سرد شده اینطور به نظر میرسه.

 

دارم حس های جدیدی تجربه میکنم. برای خودم هم عجیبه که انقد تلقی شده دلم. میتونم با یه کلیپ عادی و ساده، بشینم و گریه کنم! و وسطاش فکر میکنم که ناراحتم؟ میبینم نه! دلم خیلی شیشه ای شده.

این اشک در مشک این روزامم دوس دارم!

اصن این روزا یه حال خوبی داره که دلم نمیخواد تموم شه.

 

+ این روزای کرونایی تموم بشه کلی عارف و فیلسوف تحویل میده به جامعه بشری

 

 

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها