مینویسم و پاک میکنم.

یاد یکی از خاطره های ابوالفضل کاظمی افتادم توی کوچه نقاش ها. یاد یکی دیگر از خاطره های همدانی توی مهتاب خین شاید.

 

+جمع شده بودند بروند بگویند یا ما یا او، پروپاگاندا راه انداخته بود و مظلوم نمایی، مجبور شده بود بهشان بگوید: بروید هر چه گفت، گوش کنید. بینشان اختلاف افتاده بود، یک عده رفتند و پشت سرشان را هم نگاه نکردند. عده ای دیگر ماندند که رفیق نیمه راه نباشند و سوخته بودند. بعضی هایشان از خدا طلب مرگ کرده بودند و به فاصله ی کمی اجابت شده بود.

+آنها که اسناد را دیده و از خیانت مطمئن بودند، راهی نداشتند جز تحمل. سر بزنگاه ها گرا و اطلاعاتشان لو میرفت، از یک جائی به بعد که کاسه صبرشان لبریز شد، دیگر تحمل نکردند. گفته بودند اگر بیاید، اگر ببینیمش، میزنیم. دیگر جرات نکرد بیاید، تا گذر زمان پرده از واقعیت برداشت.

 

 

منتظرم . منتظرم روزی را ببینم که پرده از روی حقیقت برداشته شود.

 

 

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها