یکی این کانال ( madreseh_nevesht@) رو تو ایتا معرفی کرده بود، داشتم میخوندمش. پرتم کرد به خاطرات قدیم .

بچه که بودم دو تا شغل رو خیلی دوس داشتم، معلمی و نجاری. هنوزم!

با اینکه گاهی کم، و وقتی خودم سنی نداشتم حتی! تدریس کردم، اما میترسم آخر حسرت معلمی به دلم بمونه! ایضا نجاری!

در گذشته های دور یه بار با بچه های زیر هشت سال کار کردم. بهترین خاطره تدریسم عاشقشون بودم

هر چقد دخترا پیچیده بودن و هیچ وقت نمیتونستی مطمئن بشی الان باهات، یا با هم، چند چندن؛ پسرا صاف و یه خطی بودن و زود هم محبت هاشونو بیرون میریختن. (از خاطرات این کاناله یاد پسرها افتادم!)

از اونجایی که کلا از ادا و اطوار و قهر کردن و خود خاص پنداری بچه ها خوشم نمیاد، یه قانون تو کلاسم داشتم: هیچ کس حق نداشت به یکی دیگه بگه سر میز من بشین یا نشین، بحث نداریم، وسیله قرض ندادن به دیگری هم نداریم!

البته این قوانین دوستانه اجرا میشد

یه روز یه مامان بدون اجازه در کلاسو باز کرد و صاف اومد تا وسط کلاس، پسرشو آزمایشی آورده بود، یهو یه پسربچه دیگه رو تو کلاس دید و شناخت. بهش گفت تو پیش پسر من نشینی ها! شما همیشه با هم دعواتون میشه! انگار نه انگار من اونجا وجود داشتم! داشت چینش بچه ها رو هم عوض میکرد!

من دیگه این شکلی بودم بعضی والدین هیچ کاری نکنن دنیا زیباتر میشه واقعا! کی به شما گفته این حجم از درک رو لازمه استفاده کنید؟!

فقط محترمانه تونستم بهش بگم شما تشریف ببرید، من حلش میکنم.

 

با مشارکت بچه ها یه کاری کردم که پسر بچه هه جو خوب بودن گرفتش، به پسر مهمان کلاس گفت: تو بشین پیش من! ببین من برات چکار میکنم! (من مرده ی این دیالوگشم هنوزم! لحنش خیلی بامزه بود)

این دو تا پسر یجوری تا آخر کلاس عشقولانه پیش هم نشستن که دلم میخواست منشأ اختلافات رو صدا بزنم بیاد این صحنه رو ببینه!

 

 

 

+ همیشه میگفت من دلم نمیخواد بچه م زیادی دم پر تو باشه. تا اون موقع شوخی حساب میکردم، اما دیدم موضوع جدیه واقعا! بهش گفتم چرا؟

گفت مقایسه میکنه، ضعف های منو میبینه، از دستم میره! به من برنمیگرده! حرف شنوی هم نخواهد داشت. فلانی هم به همین دلیل میترسه از محبت بچه ش به تو!

گفتم این چه فکر احمقانه ایه بعضی پدر و مادرا دارن؟ فکر میکنی بچه رو ایزوله بزرگ کنی، نهایت تا چه مدت تو قهرمانشی؟ بزرگ میشه، فهمش رشد میکنه، خودش نگاه میکنه و ضعف و اشکالاتو میبینه، بالاخره یه روز تو ذهنش میشکنی. فکر میکنی اون موقع مال خودته؟

پدر و مادر باید از همون اول به بچه نشون بدن که کامل نیستن، که خودشونم لازم دارن به بهتر از خودشون مراجعه کنن، حتی به زبون بیارن که ما تلاش کردیم، اما شرایط تربیتی ما خیلی خوب نبود، ما انقدر پیش رفتیم، اما شما بهتر از ما بشید. وقتی تواضع پدر و مادر رو نسبت به رفتار و کلام محکم تر ببینن، خودشون هم یاد میگیرن از افراد بهتر و بالاتر یاد بگیرن. نه تنها ارزشت پیش بچه ت کم نمیشه، که اون بچه برات بیشتر میمونه.

بهش گفتم من از خدامه بچه مو بدم به آدم حسابی برام بزرگ کنه اصن! چه بهتر که اصلا نقص و ضعف های منو نبینه و اثر بگیره! قبلا ها خود پدر و مادر میبردن بچه رو میدادن دست عالم و میرفتن! بعضی از همون بچه ها بزرگای تاریخ شدن.

گفت خوب شد گفتی، فقط میترسیدم بچه از دستم بره.

 

- ما هدفمون چیه از بچه دار شدن؟ اضافه کردن به مایملک مون؟

یا اضافه کردن یه آدم به درد بخور به دنیا؟

 

 

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها